سلام داستانی ک میخوام بگم داستان مامانم با پدر دوستم هست اسم خودم امیر18 سالمه اسم رفیقم علی19 سالشه ساکن اصفهان خب بریم سراغ داستان مامانم اسمش مریم 43 سالشع اسم بابا رفیقمم رضاس48 سالشه من بعد از ی مدتی مشکوک شدم ب مامانم ب چت کردن گوشیش صحبت کردناش بابامم راه دور کار میکنه و 2 ماهیی ی بار میادش بیشتر با مامانم داداشم ک کوچیک تره خودم تنهاییم ب رفتار مامانم با بابا دوستم توجه کردم دیدم خیلی صمیمی هستن باهم نسبت ب قبل شک کردم و حسابی دنبال سر نخ بودم تا تو گوشی مامانم شانسی چتاشون دیدم شروع کردم ب خوندم دیدم بعله داستان خیلی جدیه و حسابی باهم رفیقن و رابطع دارن و چند باری هم باهم سکس‌کردن مامان رفیقم زنی سادس و همش تو خونه داریع مامان منم آرایشگر 
منو علی خیلی باهم رفیقیم اون چت باباش با مامان منا دیده بود تو گوشی باباش ولی نمی دونست چجوری ب من بگه اخرش ی روز تو خونه داشتیم فوتبال باری میکردیم ک سر صحبت باز شد گفت امیر تا حالا ب مامانت شک کردی اینا گفتم چطور گفت اخه من ی چی دیدم گفتی چی گفت جریان چت باباش با مامانم منم دیدم راس میگه منم گفتم ک ارع حقیقت منم چتاشون باهم خوندم و خیلی هم رابطشون اوکیه هم ناراحت بودم هم دوس داشتم ببینمشون در حال سکس 
با علی همکاری کردیم که وقتی قرار میزارن برسیم بالا سرشون گزاشت نا چند وقت بعد. مامان علی میخواست بره خونه مادرش  ی هفته بمونه بخاطر مریضی مادرش 
مادر علی رفت دهاتشون و خونشون خالی شد جوری ک فقط باباش با علی موند ی روز علی در اومد گفت بهترین فرصته 
بابا منم تازه رفته بود مأموریت و نبودش 
علی بهم گفت ک از گوشی باباش فهمیده ک باهم قرار گزاشتن و ب مامانت کفته ک خونه خالیه میشه باهم ی حالی کنیم گزشت و من علیا دعوت کردم خونه خودمون علی از صب اومد خونه ما ک بمونه مامانم بعد کزشت نیم ساعت گفت ک من برم آرایشگاه و از خونه زد بیرون یکمی بعدش من و علی از خونه رفتیم ب سمت خونه علی اینا رسیدم دو خونه کلید داشت علی درا باز کردیم رفتیم بالا دم خونه ک رسیدیم دیدم کفش های مامانم دم خونس استرسم زیاد داشتیم ولی خب می‌خواستیم بریم داخل اروم علی کلید انداخت تو در درا باز کرد دیدیم تو حال خبری نیس رفتیم داخل اروم دیدم از داخل اتاق خواب صدا حرف خنده میاد ک فهمیدیم داخل اتاقن نزدیک شدیم در یکمی باز بود 
مطمعن بودن ک کسی نمیاد نگا کردیم داخل اتاق ک خشگم زد چی میدیدم مامانم با بابا علی لخت لخت رو تخت افتادن رو‌هم دیگه ب خندیدن صحبت کردن یکمی گزشت دیدم شروع کردن ب خوردن لبا هم دیگع انقدر محکم لب میگرفتن از هم صدا ملچ ملوچ اتاق ورداشته بود منو علی خشگمون زده بود باورمون نمیشد ولی صحنه خیلی سکسی بود دوتا زن مرد تو سن بالا اینجوری حشری افتاده بودن ب جون هم بعد کلی خوردن لب هم مامانم شروع کرد خوردن کیر باباعلیا تا حسابی کیرش صفت شده بود حسابی کلفت درازم بود یکمی ک خورد بابا علی مامانم کشید روخودش و شروع کرد سینه ها مامانما خوردن با دست کسشا مالیدن مامانم بیهوش شده بود اه نالش در اومد بود حسابی حشری شدع بودن بعدم از حشر زیاد محکم هموبغل کرده بودن قفل شده بودن بهم محکم لبا هم میخوردن پاهشون قفل هم بود تو همین حالت بابا علی کیرشا هل دادتوکص مامانم 
مامانم ی آهی کشید باهم دیگه شروع کردن جلو عقب کردن اولش اروم بود ی ده دیقه همین حالت سکس کردن بابا علی بلند شد مامانما خوابوند پاهاشا داد بالا باز کرد اومد بین پاهاش شروع کرد تلمبه زدن شالاپ شالاپ صدا خونه را برداشته بود مامانم فقط آهو ناله میکرد ی ی ربی تلمبع زد ک یهو قفل شدن بهم ی چند دیقه بلند شدن همو بغل کردن لب گرفتن ولو شدن تو بغل هم دیگه یکمی استراحت کردن باباش خوابید ی مامانم میگفت مریم عشقم بیا بشین روش مامانم نشست روش شروع کرد بالا پایین کردن رو کیر بابا علی یکمی ک گزشت دوتایی مثل سگ بالا پایین میکردن همو خیلی جالب یود و یهو باباش ی اهی کشید خالی کرد تو کص مامانم همینجوری بی حال افتادن رو هم 
ی نیم ساعت تو بغل هم بودن دیگه کارشون خلاص شد ماهم دیدم حالا میان اینور زود جمع جور کردیم یواش از خونه زدیم بیرون اومدیم خونه ما جفتمون ساکت گیج بودیم منگ صحنه هایی بودیم ک دیدیم 
نزدیک ظهر بود مامانم اومد خونه انگار ن انگار اتفاقی افتاده اومد سلام کرد احوال پرسی بعدم گفت من خستم برم ی دوش بگیرم ما میدونستم براچی ولی اون اصلا به خودش نمی‌آورد 
علیم خدافظی کرد رفت خونه مامانم از حموم اومد ی جوری شد نگاهم بهش ولی ب رو خودم نمیاوردم  گزشت ی هفته از این قضیه موند همش تو فکر صحنه اونروز بودم مامان علیم از روستا اومد مونده بودم ب مامانم بگم یا ن اخرش دلا زدم ب دریا بهش گفتم ک اره من میدونم تو با بابا علی رفیقی خشکش زده بود بعدم زد ب انکار و اینکه ن این حرفا چیه دیگه از این حرفا نزن و پیچوندن هرچی گفتم اصلا زیر بار نرفت که نرفت منم بیخیال شدم دیگه  
بابام از کار مأموریت اومد و زندگی ادامه داشت ب